کد مطلب:129472 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:142

حر بن یزید ریاحی کیست؟
نام كامل وی حر بن یزید بن ناجیة بن قعنب بن عتاب [الروف] بن هرمی بن ریاح بن یربوع بن حنظلة بن مالك بن زید بن مناة بن تمیم است. بنابراین وی تمیمی یربوعی ریاحی می باشد.

حر هم در دوران جاهلیت و هم در اسلام از بزرگان قوم خویش بود. جد وی عتاب در ردیف نعمان بود. عتاب دو پسر به نام های قیس و قعنب از خود به جا گذاشت و مرد. از آن پس قیس همردیف نعمان گردید و بنی شیبان با وی به منازعه برخاستند و به دنبال آن جنگ یوم الطخفه برپا گشت.

حر پسر عموی «اخوص»، صحابی شاعر، زید بن عمرو بن قیس بن عتاب است. حر در كوفه ریاست داشت و ابن زیاد او را برای جلوگیری از حسین فرستاد؛ و او در رأس هزار سوار بیرون آمد!

از ظاهر متون مربوط به داستان آمدن حر با هزار سوار از قادسیه برای رویارویی با امام چنین برمی آید كه حر در آن روز نسبت به مقام و منزلت الهی اهل بیت آگاه و از رویارویی امام (ع) ناخشنود بود.

به همین دلیل است كه وقتی امام (ع) فرمود مادر به عزایت بنشیند چه قصدی داری؟ در پاسخ گفت: اگر دیگری از اعراب چنین چیزی را در چنین وضعیتی به من می گفت، من نیز به او همان جواب رامی دادم. ولی از مادر تو جز به بهترین صورت ممكن نمی تواند یاد كنم.

نیز به امام (ع) می گوید: من می دانم كه همه ی مردم در روز قیامت به شفاعت جد تو، محمد (ص) امید دارند، و من از آن بیم دارم كه با تو بجنگم و در دنیا آخرت زیانكار شوم!

ابن نما نقل می كند: پس از آن كه خداوند وی را هدایت كرد و به امام (ع) پیوست، خطاب به آن حضرت گفت: هنگامی كه عبیدالله مرا به سوی تو فرستاد، از قصر بیرون آمدم. ناگهان از پشت ندایی به گوشم رسید كه ای حر به تو مژده ی خیر می دهم. چون نگاه كردم كسی را ندیدم. با خود گفتم: به خدا سوگند، در حالی كه من به جنگ حسین (ع) می روم،


چه مژده ای! و فكر نمی كردم كه (روزی) پیرو شما گردم. امام (ع) فرمود: «تو به پاداش و نیكی رسیده ای.» [1] .

ولی از ظاهر داستان بیرون شدن حر به سوی امام و سخت گیری بر آن حضرت به نظر می رسد كه حر انتظار نداشت كه كار آنان به جنگ با حسین (ع) بكشد. از این رو می بینیم كه در كربلا پس از جدی دیدن اوضاع و مشاهده این كه آتش جنگ هر لحظه ممكن است شعله ور شود، با شگفتی خطاب به عمر سعد گفت: ای عمر آیا می خواهی با این مرد بجنگی؟

او گفت: آری به خدا سوگند. پیكاری سخت كه ساده ترین آن فرو افتادن سرها و بریده شدن دست ها باشد. حر پاسخ داد: آیا پیشنهادهای او را نمی پذیرید؟ عمر گفت: به خدا سوگند اگر كار به دست من بود می پذیرفتم و لیكن امیر تو نپذیرفت!

حر رفت و با مردی از قبیله اش به نام قرة بن قیس دور از سپاه ایستاد و به او گفت: ای قره، آیا امروز اسبت را آب داده ای؟

گفت: نه!

گفت: نمی خواهی آبش بدهی؟

قره گفت: به خدا سوگند، گمان كردم كه او می خواهد كناره بگیرد و در جنگ شركت نكند و دوست ندارد كه من در این حال او را ببینم. گفتم: آبش نداده ام، می روم و آب می دهم؛ او از ما دور شد. به خدا سوگند كه اگر او مرا از مقصود خویش آگاه می كرد، همراه او نزد حسین (ع) می رفتم. حر اندك اندك به حسین (ع) نزدیك شد. مهاجر بن اوس گفت: ای پسر یزید، می خواهی چه كنی؟ آیا قصد حمله داری؟ حر چیزی نگفت و لرزه بر اندامش افتاد. مهاجر گفت: رفتار تو عجیب است! به خدا سوگند هرگز تو را این گونه ندیده ام و اگر


از من شجاع ترین مرد كوفه را سراغ می گرفتند، تو را معرفی می كردم. این چه رفتاری است كه از تو می بینم؟ حر گفت: به خدا سوگند من اینك خود را بر سر دو راهی بهشت و جهنم می بینم. به خدا سوگند اگر تكه تكه گردم و آتش زده شوم، چیزی را بر بهشت ترجیح نمی دهم!!

آنگاه اسبش را هی زد و به حسین (ع) پیوست و گفت: جانم فدای تو باد، ای فرزند رسول خدا (ص). من همان كسی هستم كه راه بازگشت را بر تو بستم و در راه همپای تو آمدم. و در اینجا كار را بر تو سخت گرفتم! گمان نمی كردم كه مردم پیشنهاد تو را نمی پذیرند! و تو را به این سرنوشت دچار می كنند. به خدا سوگند اگر می دانستم كار به اینجا می كشد، دست به چنین كاری نمی زدم! من از كرده پشیمانم و به درگاه خداوند توبه می كنم. آیا توبه ام پذیرفته است؟

حسین (ع) فرمود: آری. خداوند توبه ات را می پذیرد، فرود آی.

گفت: من سواره باشم بهتر است تا پیاده، سوار بر اسب با آنان می جنگم و پایان كار من به پیاده شدن خواهد انجامید.

حسین (ع) فرمود: خدایت رحمت كند. هر چه می خواهی بكن. [2] .

از اینجا روشن می شود كه حر پس از دیدن رفتاری كه از مردم توقع نداشت، در مدت زمانی دشوار و كوتاه با خود كلنجار رفت و تصمیم گرفت كه میان صف حق و باطل موضعی درست اتخاذ كند. این لحظه برای حر بسیار سرنوشت ساز بود، چرا كه خود را از ضعف روحی و دوگانگی درونی آزاد ساخت. او رفت و با پشت سر نهادن همه ی وابستگی های باطل، به حق پیوست. یك لحظه ی تاریخی بی نظیر و موضعی جوانمردانه و بی مانند، نام حر را برای همیشه روزگار سمبل آزادگان عاشق حقیقت و آزادی ساخت.

حز - همان گونه كه مهاجر بن اوس توصیفش كرده است - از شجاع ترین مردم كوفه بود. نقل شده است كه چون حر به حسین (ع) پیوست، مردی از بنی تمیم به نام یزید بن سفیان


گفت: به خدا سوگند، اگر به او می رسیدم، با نیزه به او می زدم. در حالی كه حر می جنگید و از سر و صورت اسب وی خون جاری بود. حصین گفت: ای یزید، این همان حر است كه آرزوی او را داشتی! گفت: آری؛ و به سوی حر رفت. اندكی نگذشت كه حر او و چهل سوار و پیاده را كشت. [3] .

او پیوسته می جنگید تا آن كه اسبش را پی كردند و او پیاده ماند ومی گفت:



انی انا الحر و نجل الحر

أشجع من ذی لبد هزبر



و لست بالجبان عند الكر

لكننی الوقاف عند الفر [4] .



من آزاده ای [حر] از نسل آزادگانم و از شیر ژیان شجاع ترم؛

هنگام حمله ترسو نیستم و هنگام فرار [لشكریان] نیز می ایستم.

نیز نقل شده است كه حر به امام (ع) گفت: ای فرزند رسول خدا (ص) من نخستین كسی بودم كه رودرروی تو ایستادم. اجازه فرمای تا نخستین كسی باشم كه در پیشگاه تو كشته می شود و نخستین كس باشم كه فردا (به محضر جدت شرفیاب می شوم) و با وی مصافحه می كنم!

مقصود وی از نخستین كشته، نخستین فرد از مبارزه طلبان است و گرنه در حمله ی نخست چنان كه گفته اند، چندین تن كشته شده بودند - او نخستین كسی بود كه به جنگ سپاه عمر سعد رفت و این سرود را می خواند:



انی أنا الحر و مأوی الضیف

أضرب فی اعناقكم بالسیف



عن خیر من حل بارض الخیف

اضربكم و لا أری من حیف



من حر هستم كه به میهمان پناه می دهم، با شمشیر بر گردن هایتان می زنم.

در دفاع بهترین كسی كه در سرزمین خیف فرود آمد، شما رامی زنم و افسوس نمی خورم.


نقل شده است كه چون حر كشته شد، یاران حسین (ع) او را بردند و در برابر وی نهادند. او هنوز اندك رمقی در بدن داشت. امام (ع) دست بر سر و رویش می كشید ومی گفت: تو آزادی همان طور كه مادرت تو را آزاد نام نهاد. تو در دنیا آزادی، تو در آخرت آزادی!

یكی از یاران حسین (ع) و به قول علی بن الحسین (ع) در رثای وی چنین گفت:



لنعم الحر حر بنی ریاح

صبور عند مختلف الرماح



و نعم الحر اذ فادی حسینا

و جاد بنفسه عند الصباح



فیارب اضفه فی جنان

و زوجه مع الحور الملاح



بهترین آزاده، آزاده [حر] بنی ریاح است كه هنگام فرود آمدن نیزه ها شكیبا است

بهترین آزاده است كه بامدادان در راه حسین جان خویش فدای او كرد و بر او بخشید

بار پروردگارا او را در بهشت میهمان كن و با حوریان نمكین همسر گردان.

حر در روز عاشورا طی خطابه ای چنین گفت: ای مردم كوفه، مادر به سوگتان بنشیند و بگرید! آیا این بنده صالح خدا را دعوت كردید تا هنگامی كه آمد او را واگذارید و پنداشتید كه در راه او با جان و دل می جنگید. اما اینك در صدد كشتن و دشمنی با او برآمده اید. جان او را گرفته و راه نفس را بر او بستید. او را از هر سوی در محاصره گرفتید و از رفتن به سرزمین های پهناور خدا جلوگیری كردید. او اینك چونان اسیری در دست شما است و چاره ای ندارد. او و زنان و كودكان و خاندانش را از آب جاری فرات كه یهود و نصارا و مجوس از آن می نوشند و خوكان و سگان عراق در آن می غلتند، محروم ساخته اید! اینك تشنگی آنان را هلاك كرده است. پس از محمد (ص) با خاندانش بسیار بد رفتار كردید. خداوند در روز تشنگی شما را سیراب نگرداند!» [5] .

درود بر سمبل تحول آگاهانه سریع و شجاعانه؛ آن كسی كه خود را از ظلمات باطل به سوی نور حق كشاند. سلام بر حر ریاحی، روزی كه زاده شد و روزی كه شهید شد و روزی كه زنده برانگیخته می شود.


من مرگ را جز شهادت و زندگی با ستمكاران را جز ذلت نمی بینم

طبری به نقل از عقبة بن ابی العیزار گوید: حسین در ذوحسم برخاست و پس از حمد و ثنای الهی گفت: فرمان (حق) چنان فرود آمده است كه دیده اید. دنیا دگرگون و روی گردانده و خیر آن پشت كرده است.

و از آن چیزی جز ته مانده ای مانند ته مانده ظرفی و معاشی چون چراگاهی كم مایه نمانده است! آیا نمی بینید كه به حق عمل نمی شود و از باطل اجتناب نمی شود. در این شرایط مؤمن در حالی كه بر حق است باید شوق دیدار پروردگارش را داشته باشد. من مرگ را جز شهادت در راه خدا و زندگی با ستمكاران را جز زجر نمی بینم. [6] .

آنگاه زهیر بن قین بجلی برخاست و به یارانش گفت: آیا شما سخن می گویید یا من بگویم؟

گفتند: نه، تو بگو.

او پس از حمد و ثنای الهی گفت: ای فرزند رسول خدا، خدایت هدایت كند، گفتارت را شنیدیم و به خدا سوگند، اگر دنیا سرای باقی بود و ما در آن جاودانه می بودیم، و جدایی از دنیا به سبب كمك و یاری تو می بود، بیرون رفتن با تو را بر ماندن دنیا برمی گزیدیم. [7] .

گفت: «حسین برایش دعا كرد و با وی سخنان نیكو گفت...» [8] .

ولی سید بن طاووس نوشته است كه امام (ع) این خطبه را در میان یارانش خواند و پس از ذكر خطبه و نیز سخنان زهیربن قین، می نویسد: «... هلال بن نافع بجلی برخاست و گفت: به خدا سوگند، ما از دیدار پروردگارمان ناخشنود نیستیم! و بر نیت و بصیرت


خویش باقی هستیم. با دوستان تو دوستی و با دشمنانت دشمنی می كنیم. آنگاه بریر بن خضیر برخاست و گفت: به خدا سوگند، ای فرزند رسول خدا (ص) خداوند بر ما منت نهاده است كه در ركاب شما بجنگیم و اعضای بدن ما پاره پاره شود؛ و آنگاه در روز قیامت جد تو از ما شفاعت كند!» [9] .


[1] مثير الاحزان، ص 60 - 59 و به نقل از آن بحار، ج 45، ص 15. مرحوم سماوي نيز در ابصار العين (ص 204- 203) آن را نقل كرده و در آنجا آمده است: اي حر مژده باد تو را بهشت. شيخ صدوق (امالي، مجلس 30، ج 1) نوشته است: «حر گفت و چون از منزل خود به سوي حسين (ع) بيرون شدم، سه بار به من ندا داده شد: اي حر مژده باد تو را بهشت. من دقت كردم و هيچ كس را نديدم! با خود گفتم: مادر حر به عزا بنشيند. او به جنگ فرزند رسول خدا (ص) مي رود و به او مژده ي بهشت مي دهند؟!».

[2] الارشاد، ص 219؛ و ر.ك: تاريخ الطبري، ج 3، ص 321 - 319.

[3] نيز تفصيل اين روايت را در تاريخ طبري (ج 3 ص، ص 324) ببينيد.

[4] ر.ك: بحار، ج 45، ص 14.

[5] الارشاد، ص 219.

[6] در اللهوف (ص 34) آمده است: «من مرگ را جز سعادت و زندگي با ستمكاران را جز زجر نمي بينم.» از سياق لهوف دانسته مي شود كه امام اين خطبه را پس از عذيب هجانات براي يارانش ايراد كرد، ليكن چنان كه پيداست اين سخن دقيق نيست.

[7] تاريخ الطبري، ج 3، ص 307.

[8] وي نافع بن هلال بن نافع جملي مذحجي است و نه هلال بن نافع بجلي. سماوي گويد: «نافع: برخي وي را به غلط هلال بن نافع مي خوانند و مي نويسند. اين از ضبطهاي غلط پيشينيان است... نيز او را بجلي مي خوانند كه اشتباه است.» (رك.ابصار العين: ص 150).

[9] اللهوف، ص 35 - 34.